بدون عنوان
الان چند ماهه که دارم پولامو جمع می کنم آخه دوست داشتم یک عروسک خوشگل و با مزه بخرم . ولی هر چی من پول جمع میکردم قیمت عروسکه بالاتر میرفت . اخر روز عید غدیر بود صبح که از خواب بیدار شدم دیدم مامانم برام عروسک خوشگلم را خریده خیلی خوشحال شدم . بعد مامان گفت میخوایم بریم باغ منم آبجی کوچولوم ( منظورم عروسکمه ) را برداشتم و رفتم باغ . البته قراره بعضی وقتا آبجی کوچولو باشه بعضی وقت ها هم داداش کوچولو . تو راه به آبجی کوچولو آب دادم خورد بعدم یک عالمه دیش کرده بود البته پوشک بود. از بس هم گریه کرد آستین لباسم خیس شده بود . ولی از بس پوشکش را عوض کردم حسابی خسته شدم . شب هم که اومدیم من و ...
نویسنده :
مامان
13:08